۲۸بهمن
در خیالات خودم در زیربارانی که نیست
می رسم باتو به خانه٬ از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت٬ توی فنجانی که نیست
بازمی خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟
باز می خندم که خیلی٬ گرچه می دانی که نیست
پیش از این جنگ و جنوبی بود و نیست
عشق را دریای خونی بود و نیست
پیش از این می شد خدایی گشت و رفت
مبتلا شد، کربلایی گشت و رفت
پیش از این می شد ، بسیجی وار بود
می شد از عشق خدا سرشار بود