آزمون کربلا
خاک این عالم به بطنش شمرها دارد هنوز/
جـان ما ، بس آزمونِ کــربـلا دارد هنوز
قرن ها بگذشته از سوگ علی در چاه آب/
چــاه اما لای هر سنگش صدا دارد هنوز
این جهان هرگز دمی خالی نشد از عمرو عاص/
دست او در آستینش نیـــــزه ها دارد هنوز
آزمون کربلا
خاک این عالم به بطنش شمرها دارد هنوز/
جـان ما ، بس آزمونِ کــربـلا دارد هنوز
قرن ها بگذشته از سوگ علی در چاه آب/
چــاه اما لای هر سنگش صدا دارد هنوز
این جهان هرگز دمی خالی نشد از عمرو عاص/
دست او در آستینش نیـــــزه ها دارد هنوز
گفت: یعنی حسین زمان و شمر امروزت را بشناسی. در هیئتی که بوی استکبار ستیزی، نباشد ابن زیاد هم در ان هیئت سینه میزند.
گفتم: سرت رو بنداز پایین زندگیتو بکن
به هیچ چیز و هیچ کس هم فکر نکن،ما بی طرفیم، کار به کسی نداریم...
گفت:زیارت عاشورا را خوانده ای...
دو دسته جمله دارد یا سلام یا لعن؛جامعه هم دو دسته دارد...
مورد سلام اهل بیت(ع) و مورد لعنشان،
عاقبت هم دو دسته میشوند، بهشت و جهنم ، وسط ندارد.
گفتم: حتی بی طرف ها؟؟؟؟
هر روز عاشورا و هر جا کربلاست. داستان کوتاه زیر نگاهی به این حقیقت دارد و با وام گرفتن از آن موقعیت کوچکی خلق کرده است و البته که آن حقیقت، ابعاد و مصادیقی بزرگتر از این حرفها دارد. این داستان چند سال پیش نوشته شده بود و حالا برای انتشار در «شب نشینی در رجا» بازنویسی شده است.
محمدرضا شهبازی
-امشب را فرصت خواسته اند.
- حتما برای عبادت!
- آری… ولی من که می گویم ترسیده اند امیر. می خواهند در تاریکی فرار کنند. نگهبانها را زیاد کنم؟
- احمق! کسی که خون علی در رگهایش است نمی ترسد. این را فراموش نکن.
عمر سعد این جمله را گفت و از جا بلند شد.
- پیروزی با ماست، چه امروز چه فردا.
در چهره و صدایش تردیدی پیدا بود که البته از چشم و گوش سرباز دور ماند. سرباز سر تکان داد.
- مثل هر سال اجازه می دهیم... بگو عبادت کنند.
عمرسعد بیرون رفتن سرباز را نگاه کرد. سرباز که از در خیمه خارج شد، عمرسعد رفت و روی کاناپه ی روبروی تلویزیون نشست. کانال ها را بالا و پایین کرد. چیزی پیدا نکرد. پرده خیمه کنار رفت:
- سلام بر امیر ری.
- هزار و سیصد و هفتاد و پنج سال پیش قرار بود امیر ری شویم. امروز به غلامی ری هم راضی هستیم. نمیدهند که!... بی خیال. بیا بنشین. برای این حرف ها دیر شده است. با تو کار دیگری دارم.
شمر رفت و روی کاناپه نشست. عمرسعد رفت سمت یخچال و شیشه نوشابه را بیرون آورد و به شمر نشان داد:
- فانتا یا پپسی؟
-هیچ کدام ... کوکاکولا!
عمر سعد با خنده گفت: این که صهیونیستی است!
- نه که آن دو تا فلسطینی هستند.
هر دو خندیدند.
عمر سعد درِ یخچال را بست. یک لیوان کوکاکولا ریخت و داد دست شمر، رفت سمت میز کامپیوتر و در حالی که کیف سی دی را باز می کرد، به شمر گفت: حال مداحی گوش کردن داری؟
شمر یک قلوپ از نوشابه را خورد و گفت: همین مونده من و تو مداحی گوش بدیم!
عمرسعد بیتوجه به بیرغبتی شمر سیدی را درون درایو گذاشت و اسپیکر را روشن کرد. چند لحظه بعد صدای گنگ حسین حسینِ کسی از اسپیکر پخش شد. شمر بقیه نوشابه را سر کشید و پرسید: این دیگر کیست؟
- تازه وارد است. امسال عَلَمَش کردیم. به بچه ها گفتم روش کار کنند.