علی هفت سال بیشتر نداشت، اما هر وقت سر سفره می نشستیم پیش از همه با صدای بلند می گفت:«بسم الله الرحمن الرحیم» از این جهت بین افراد فامیل به «علی بسم الله» معروف شده بود.
علی هفت سال بیشتر نداشت، اما هر وقت سر سفره می نشستیم پیش از همه با صدای بلند می گفت:«بسم الله الرحمن الرحیم» از این جهت بین افراد فامیل به «علی بسم الله» معروف شده بود.
وظایف ما در این دوران حساس و افتخارآفرین چیست؟ اولاً جهاد به جان. تا وقتی که امام اشاره و اجازه نفرمودهاند آمادگی؛ و به محض اشاره کردن و اجازه دادن بسیج و حرکت و پایمردی و انشاءالله پیروزی. دوم جهاد با مال، با انفاق کردن و در راه خدا دادن و با زیادی نخواستن. دربارهی جهاد مالی من توضیحاتی خواهم داد و سوم جهاد به زبان، تبلیغات.
ما به سوی میدان جنگ پرواز می کنیم
ما به میدان جنگ خواهیم رفت. شنیدم دستگاه تبلیغاتی مزدور عراق پیغام داده است و سخن پراکنده است که چرا آنها که میگویند خودشان به میدان نمی آیند و شنیدم اسم مرا آورده است. ما میدان آمدنمان مانند میدان آمدن خائن و کافری چون صدام نیست؛ ما به سوی میدان جنگ پرواز میکنیم. آن روزی که امام اشاره کند و اجازه دهد من اول کسی خواهم بود که به میدان خواهم رفت.
یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم. کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد
میان خاک، سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بیآشیان درآوردیم
وجبوجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره نیمهجان درآوردیم
نوع کار پیرمرد، ساعت کار او را تعیین می کرد. نمی توانست مثل بقیه وسط روز برود درِ خانه کسی را بزند، پیغام بدهد. کاری که از جوانترها ساخته نبود. بی حوصله وسایلش را جمع کرد دفترچه جلد چرمی اش را برداشت، با خودکار قرمز کنار آخرین نشانی علامت زد. عکسی از وسط دفترچه افتاد. خم شد آنرا برداشت، عکس پسرش رض که کنار یک تانک ایستاده بود و به تازگی یکی از همرزمانش برای پیرمرد آورده بود. خیره آن را نگریست. دفترچه را بست و توی جیب اورکت گذاشت. دفترچه ای که با خط خوش روی آن نوشته بود نشانی بهشت.
همیشه چند بار نشانی ها را
دست از دامان امام زمان و نوکرانش نکشید که اینان عمال اسلامند و اسلام اصیل راباید از امثال غفاری ها، سعیدی ها، مطهری ها، بهشتی ها، صدوقی ها، مدنی ها، دستغیبی ها و امثالهم گرفت.
بدانید اسلام منهای روحانیت اسلام نیست و این سد دشمن شکن را نگذارید بشکند.
تلویزیون رنگی
شهید بابائی در منزل یک تلویزیون ۱۴ اینچ سیاه و سفید داشت. دکتر روحانی ، جانشین فرمانده قرارگاه خاتم الانبیا (ص) از این موضوع آگاه بود. ایشان به منظور ارج نهادن به زحمات سرهنگ بابائی در زمانی که ایشان در خانه نبودند، یک دستگاه تلویزیون رنگی به منزلشان می فرستد.
تصویر تزیینی است: "سیراب کردن اسیر عراقی توسط یک رزمنده بعد از عملیات"
«راضیه خلیلیان» از جمله زنان سلحشور در مبارزه با ضدانقلاب به شمار میرود. به نوشته ایسنا وی در خاطرهای میگوید: «دزلی» از نظر سوقالجیشی یکی از مقرهای مهم گروهکها در مریوان بود که بین دو کوه سر به فلک کشیده «سنگی» کردستان قرار داشت. قسمت غرب آن به سلیمانیه عراق راه داشت و تمام کمکهایی که از عراق به گروهکها میشد از همین منطقه بود. برادر احمد (احمد متوسلیان) با چند نفر از پیشمرگان کرد لباس کردی پوشیدند و از داخل خاک عراق و از پشت شهر سلیمانیه به گروهکها حمله کردند. گروهکها که تصور میکردند از طرف خودشان به آنها حمله شده است، یکدیگر را به گلوله بستند. در حالی که برادر احمد و دیگران سنگر گرفته بودند. به خاطر همین سیاست برادر احمد در این عملیات که از بزرگترین علمیاتهای غرب بود، بچههای ما حتی یک زخمی هم ندادند.
یک پرستو کرد جانش را نثار آبها
آمد امروز آن پرستو از تبار آبها
یک پرستو همچنان صدها پرستوی دگر
ساخت از اروند گویی لاله زار آبها
آب اروند است گویی لاله گون از خونشان
خون آنها برد بالاتر عیار آبها
جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت: می تونم یکی دیگه بردارم؟ گفتم: البته سید جون، این چه حرفیه؟ برداشت ولی هیچکدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود، هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلات تعارفش می کردند برمیداشت اما نمی خورد. می گفت: برم با خانومو بچه ها می خورم. می گفت: شما هم این کارو انجام بدین. اینکه آدم شیرینی های زندگیشو با زن و بچه ش تقسیم کنه
دفاع مقدّس وسیلهای شد برای اینکه استعدادهای مکنون در انسانها، به شکل عجیبی بُروز کند. …مثلاً شهید باکری؛ ایشان در آغاز جنگ یک جوان دانشجو است که تازه فارغالتّحصیل شده؛ شما نگاه کنید در عملیّات بیتالمقدّس، در عملیّات خیبر، قبل آن در عملیّات فتحالمبین، این جوان یک فرماندهی زبدهی نظامی است که می تواند یک لشکر را، در بعضی جاها یک قرارگاه را حرکت بدهد و هدایت کند و کار کند. اینها معجزهی انقلاب است.
من به شما عرض می کنم، نگذارید یاد دوران دفاع مقدس از یادها برود. آمدن به این مناطق جنگی - چه در تعطیلات نوروزی و چه در دورهی سال؛ که بحمدالله حالا در دورهی سال هم کسانی از سرتاسر کشور به این مناطق مسافرت می کنند و این سرزمینها را زیارت میکنند - بسیار کار پسندیدهای است، کار درستی است، کار عاقلانهای است که ملت ایران میکند؛ خاطرهی این سرزمینها را زنده نگه دارید. این سرزمینها، این بیابانها، این رود کارون، این جادهی اهواز - آبادان یا اهواز - خرمشهر، این مناطق گوناگون که با اسمهای مختلفی امروز خودشان را به شما معرفی می کنند، اینها شاهد برترین فداکاریها و مجاهدتها و ازخودگذشتگیها بودهاند.
.... دشمنها می خواهند ما یادمان برود؛ می خواهند قضیهی دفاع مقدس از یادمان برود
سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او؛
بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیدم، و آن در این جمله خلاصه می شود:
(خدایا عاشقم کن)...
از اینکه بنده بد و گناهکار خدایم سخت شرمنده ام، و وقتی یاد گناهانم می افتم آرزوی مرگ می کنم، ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر)