اندیشه های تمدن ساز

باید همه احساس کنند که مسئولیت ایجاد تمدن اسلامیِ نوین بر دوش آنهاست. رهبر معظم انقلاب

اندیشه های تمدن ساز

باید همه احساس کنند که مسئولیت ایجاد تمدن اسلامیِ نوین بر دوش آنهاست. رهبر معظم انقلاب

جنبش letter4u

Reba.ir

اندیشه های تمدن ساز

من با اطمینان کامل می‏گویم: این هنوز آغاز کار است، و تحقق کامل وعده‏ ی الهی یعنی پیروزی حق بر باطل و بازسازی امت قرآن و تمدن نوین اسلامی در راه است:
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»
نشانه‏ ی این وعده ی تخلف‏ ناپذیر در اولین و مهم‏ترین مرحله، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و بنای بلندآوازه ی نظام اسلامی بود که ایران را به پایگاه مستحکمی برای اندیشه ی حاکمیت و تمدن اسلامی تبدیل کرد.
پیام رهبری به کنگره عظیم حج - 17/09/1387

کانال ما در سروش:
http://sapp.ir/tamadonsazan

ابتکار یک سپاهی برای جذب یک دموکرات شکنجه گر

پنجشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۷ ب.ظ

برخورد با اسرای عراقی

تصویر تزیینی است: "سیراب کردن اسیر عراقی توسط یک رزمنده بعد از عملیات"

«راضیه خلیلیان» از جمله زنان سلحشور در مبارزه با ضدانقلاب به شمار می‌رود. به نوشته ایسنا وی در خاطر‌ه‌ای می‌گوید: «دزلی» از نظر سوق‌الجیشی یکی از مقرهای مهم گروهک‌ها در مریوان بود که بین دو کوه سر به فلک کشیده «سنگی» کردستان قرار داشت. قسمت غرب آن به سلیمانیه عراق راه داشت و تمام کمک‌هایی که از عراق به گروهک‌ها می‌شد از همین منطقه بود. برادر احمد (احمد متوسلیان) با چند نفر از پیشمرگان کرد لباس کردی پوشیدند و از داخل خاک عراق و از پشت شهر سلیمانیه به گروهک‌ها حمله کردند. گروهک‌ها که تصور می‌کردند از طرف خودشان به آن‌ها حمله شده است، یکدیگر را به گلوله بستند. در حالی که برادر احمد و دیگران سنگر گرفته بودند. به خاطر همین سیاست برادر احمد در این عملیات که از بزرگ‌ترین علمیات‌های غرب بود، بچه‌های ما حتی یک زخمی‌ هم ندادند.

ما بیمارستان را کاملا برای پذیرش مجروحان آماده کرده بودیم و وقتی برادر مجتبی‌، چهار زخمی از گروهک‌ها را به بیمارستان آورد خیلی ناراحت شدیم و گفتیم: زخمی‌های خودمان ترجیح دارند. اول باید به بچه‌های زخمی خودمان برسیم بعد به این‌ها که دشمن ما هستند. اما برادر مجتبی پیوسته قسم می‌خورد و می‌گفت که ما بدون این‌که یک زخمی بدهیم پیروز شده‌ایم. این برای ما باورکردنی نبود. مگر می‌شد به «دزلی» و گروهک‌های کومله و دموکرات و «رزگاری» حمله کرد و هیچ شهید و مجروحی نداد؟ اما حقیقت داشت.

زخمی‌های گروهک‌ها را به اتاق عمل بردیم و پس از انجام عمل جراحی به بخش منتقل شدند. در بین آن‌ها یک پسر 18 ساله به نام «امیر آبجوز» بود. فردای آن روز برای پانسمانش رفتم. وقتی داشتم پانسمان او را عوض می‌کردم تمام بدنش می‌لرزید. فکر کردم به خاطر این‌که دارم پانسمان او را عوض می‌کنم از درد می‌لرزد و بی‌تاب شده است. کمی گذشت؛ اما با آن‌که پانسمانش را باز کرده بودم باز هم می‌لرزید. به صورتش که نگاه کردم دیدم نگاهش به طرف در است؛ به آن طرفی که سه مجروح گروهکی خوابیده بودند.

برگشتم پشتم را نگاه کردم و دیدم «غلام»، یکی از بچه‌های خودمان است. توی بغلش دو سه تا کمپوت بود. دوباره به امیر نگاه کردم؛ دیدم نگاهش به غلام است و همچنان می‌لرزد و با ترس عجیبی به چشم‌های غلام نگاه می‌کند.

غلام به طرف تخت امیر آمد. کمپوت‌ها را روی تختش گذاشت و در یک لحظه او را بغل کرد و بوسید. با تعجب به این حرکات نگاه می‌کردم. با آن همه ترسی که امیر آبجوز داشت چطور غلام او را بغل کرد و بوسید؟ امیر با چشم‌های از حدقه درآمده‌اش به رفتار غلام چشم دوخته بود. با ذهن پر از سؤال، پانسمان امیر را انجام دادم. غلام هنوز بالای تخت امیر ایستاده بود که من به بخش رفتم. برادرها را پیدا کردم و درباره حرکت امیر و غلام پرسیدم. یکی از برادرها گفت: امیر آبجوز از فرماندهان گروهک دموکرات است. او وقتی غلام را در یکی از عملیات‌ها دستگیر می‌کند شکنجه‌گر مخصوص غلام بوده و روی سینه غلام جای شکنجه او قرار دارد!

آن روز گذشت.‌ اما غلام همچنان به دیدن امیر می‌آمد و یکی از ملاقات‌کنندگان همیشگی او بود. غلام هر روز به بیمارستان می‌آمد و چون دست امیر شکسته بود غذا در دهانش می‌گذاشت و از او مراقبت می‌کرد. روزهای بعد او را از تخت پایین می‌آورد و دستش را می‌گرفت و این طرف و آن طرف می‌برد.

امیر از این حرکات غلام، عجیب خجالت می‌کشید ولی غلام روز به روز بیش‌تر به او محبت می‌کرد تا این‌که زخم امیر بهبود پیدا کرد و او را تحویل زندان دادند. غلام باز هم از امیر دور نشد.‌ نگهبان زندان او شد و آن قدر این حرکت‌ها را ادامه داد تا این‌که کاملا با یکدیگر دوست شدند.

امیر زندانی غلام بود اما گاهی با هم به سطح شهر می‌رفتند و در خیابان قدم می‌زدند. امیر که تحت تأثیر حرکات جوانمردانه غلام قرار گرفته بود، گروهکی‌ها را شناسایی می‌کرد و به غلام نشان می‌داد و دوستی یک سپاهی و یک دموکرات شکنجه‌گر از همین جا آغاز شد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">