زمان در تب نـوروز و نـگارم نرسیدست
جـهان محـو بهـارست و بهارم نرسیدست
سراسر همه گل روید از این خاک، ولیکن
بـه گلزار دلـم زهـره عـذارم نرسیدست
چه فرقی بکند کین شب عیدست، و یا روز
الا ای دل مـن لــیل و نـهارم نرسیدست
بپوشان رخ خود ای تو سـروش مه رنگین
کـه آن یــار مسیـحا به کنارم نرسیدست