رهبرا، من مصطفایی دیگرم فرمان بده
سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ب.ظ
تا چراغی در میان این شبستان روشن است
تا تنور نان گرمِ مرد چوپان روشن است
شک نکن قصد پلنگ تیز دندان روشن است
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفته است آری وضعِ کنعان روشن است
تک سواران تیز می تازند در صحرا هنوز
از تلاطم باز ننشست, از این دریا هنوز
آتشی پیداست آن سوی بیابان ها هنوز
باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز
این شبستان کهن با نور ایمان روشن است
بار الها! جرأت ما را سر و سامان بده
انقلابا! مشق هشیاری به فرزندان بده
قهرمانا! در دل میدان بمان جولان بده
رهبرا! من مصطفایی دیگرم فرمان بده
کی به اندک بادی, اقیانوس لرزان می شود
کوه کی با یک خراش ساده ویران می شود
عاشق رفتن کی از رفتن پشیمان میشود
کی میان ابرهای تیره پنهان می شود
آسمان ما که با خون شهیدان روشن است
مرتضی تا بود کارش غیر شیدایی نبود
مجتبی می گفت: دیدم غیر زیبایی نبود
شد پشیمان هر کس اینجا زلیخایی نبود
مصطفی هم رفت, آری او هم اینجایی نبود
مردهای مرد را آغاز و پایان روشن است
بار الها! جرأت ما را سر و سامان بده
انقلابا! مشق هشیاری به فرزندان بده
قهرمانا! در دل میدان بمان جولان بده
رهبرا! من مصطفایی دیگرم فرمان بده
متن (شعر) آهنگ " راز روشن "
۹۴/۰۷/۱۴