در روز تشییع جنازهی شهیدآوینی، مقام معظم رهبری بهصورت غیرمنتظره در مراسم حضور پیدا کردند. از واکنش مسئولین و جمعیت حاضر در آن مراسم چیزی به یاد دارید؟ به نظرتان چه دلیلی وجود داشت که آقا چنین کاری را برای آوینی انجام دهند؟
مهدی همایونفر(مسئول برنامه روایت فتح): مرتضی در روزهایی شهید شد که بهشدت متهم بود به دوری از اندیشههایی که یک روز خودش مدافع آنها بود. در اوج این مسائل و فشارها و سرمقالههایی که علیه او نوشته میشد و در کوران بدبینیها، بهصورت خیلی غیرمنتظره شهید شد. حضور آقا در مراسم تشییع شهید آوینی، پیامهای زیادی برای منتقدین داشت. تا آن موقع، چه در زمان حیات امام و چه در زمان رهبری آقا، مرسوم نبود شخص اول نظام در مراسم تشییع جنازهی کسی شرکت کند. این اولینباری بود که آقا در کسوت رهبری، در چنین مراسمی شرکت میکردند. به نظرم این حضور هشداری بود برای کسانی که مرتضی را بد شناخته بودند.
بسیجی شهید امیر حاج امینی/ تاریخ ولادت: 1340 / تاریخ شهادت: 10 اسفند 1365 / مسئول واحد مخابرات گردان انصار الرسول / بی سیم چی لشگر ۲۷ محمدرسول الله/ مکان شهادت: منطقه عملیّاتی شلمچه، عملیّات: کربلای 5 / رمز عملیّات: یازهرا (سلام الله علیها) / مکان قبر نورانی این شهید: بهشت زهرای تهران ، قطعه 29 ، ردیف 60 ، شماره 10 / عکّاس لحظه شهادت وی: بسیجی هنرمند احسان رجبی
از مظلومیتش همین بس که حتی هیچ مطلبی را در مورد زندگی نامه اش و یا وصیت نامه اش نمی یابی... .
خیلی عکس قشنگیه. لحظه عروج یه عاشق، لحظه کندن از دنیا و وصل به بالا، قطره خون رو لبش یه دنیا حرف داره، یعنی کی بوده؟! و چی کرده؟! که عکسش شده مرهم دل اون مادرای شهیدی که حتی از پسرشون عکسی هم ندارن .... اصلاً این عکس یه جور نماد شهید و شهادت شده، تا حالا خیلی ها با دیدن این عکس منقلب شدن، فقط خود خدا می دونه که دل پاک امیر حاجی امینی (مسئول واحد مخابرات گردان انصار الرسول) یا هنر خدایی احسان رجبی، خالق این عکس باعث جاودانگی این صحنه شده... توفیق شد قافله شهداء به منزلگه این شهید بزرگوار برسه و قدری در محضرش تامل کنیم و درس دلدادگی بیاموزیم.
فعلاً انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای همه مستکبرین درآمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان. ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان هم سرجنگ داریم و در رابطه با این هدف جنگ با صدام یزید مقدمه است ...
... در این موقعیت زمانی و مکانی، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداکاری بکند ...
... در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام با خلوص نیت را پیدا کنیم ...
این روزها، همچنین یادآور یکى از روزهاى تلخ این ملت در سالهاى دهه سى است که آن، شهادت فداییان اسلام است و من در چند کلمه، فقط یاد این عزیزان را گرامى بدارم. آن وقتى را که خبر شهادت این جوانان مخلص و مؤمن و پاکباز به مشهد رسید، فراموش نمىکنم. در بین طلاّب جوان حوزه مشهد، در آن مدرسهاى که ما بودیم، هیجان عجیبى پیدا شد. علّت هم این بود که سال قبل یا دو سال قبلش، مرحوم نوّاب صفوى، این جوان مؤمن روحانى، در همین مدرسه - که اتّفاقاً اسم مدرسه، مدرسه نوّاب است - آمده و سخنرانى کرده بود و نماز جماعت اقامه نموده بود و غوغایى از شور و هیجان به وجود آورده بود که تأثیرات او بر روحیه طلاب، در هنگام شهادتش محسوس بود. یکى از مدرّسان بزرگ هم در درس اشارهاى کرده بود و یادى از اینها نموده بود.
جامعه آن وقت، از اهمیت این قیام غافل بود. اینها را به عنوان چند نفرى که فقط بلدند گلولهاى از دهانه اسلحهاى خارج کنند و به سینه کسى بنشانند، معرفى مىکردند. حتّى بزرگان آن دستگاه جبّار منحوس که خودشان مظهر اوباشگرى و چاقوکشى و الواطى بودند و جزو افرادى بهشمار مىرفتند که ارزش نداشتند از آنها یاد شود، به عنوان یک انسان تربیت یافته، به این جوانان مؤمنِ صالحِ پاکبازِ مخلصِ و بىطمع و بىاعتناى به دنیا و به زخارف دنیا، چاقوکش مىگفتند!
بسی ناسزا ها بسیجی شنید
صبوری نمود و بصیرت گزید
به لطف خدا چون که دی ماه شد
دل خلق از آن فتنه آگاه شد
به روز نهم محشری شد بپا
تو گوئی زمین لرزد از این سپاه
من امیدوارم که شما آقایان اساتید دانشگاه، علماى حوزه ها، این روابطتان را حفظ بکنید. یکى از خیانت هایى که به این کشور شد، جدا کردن فیضیه به اصطلاح با دانشگاه بود. اساتید از ملاها مى ترسیدند. مى گفتند اینها هیچ اند. اینها تهى مغزند. اینها هیچى نمى دانند. حوزه هاى ما هم از دانشگاهی ها مى ترسیدند. مى گفتند آنها بى دین اند همه شان. تفاهم وقتى بشود، من گمان مى کنم امروز این جور نیست دیگر مسأله. وقتى که پاى علما در دانشگاه باز شد و پاى اساتید دانشگاه در حوزه ها باز شد، آن وقت مى فهمند که چه جنایتى وارد شده است بر این کشور. وقتى که اساتید دانشگاه تشریف بردند به قم و با آقایانى که مشغول هستند به این کارها تماس گرفتند و با هم نشستند و مسائل را طرح کردند، آن وقت مى فهمند که این قدر فریاد که زده مى شود که اسلام یک فرهنگ غنى اى است در همه چیز. این اسباب این نمى شد که آن وقت در دیوارهاى دانشگاه نوشته بشود که اسلام یک ... یا به تعبیر این طور هم نباشد، نظیر این را. این براى این است که، تفاهم در کار نبوده است. از اول این طورى مى خواستند درست بکنند دانشگاه را، و اطفال ما را از اول مى خواستند به یک فرمى اینها را بار بیاورند که دشمن بشوند با اسلام، و با هر چه که مربوط به اسلام است. اسم آخوند را توى دانشگاه نمى شد ببرى. اسم دانشگاهى هم در محیط فیضیه نمى شد ببرى.
بنده نزدیک به چهل سال است که جناب آقاى مصباح را مى شناسم و به ایشان به عنوان یک فقیه، فیلسوف، متفکر و صاحبنظر در مسایل اساسى اسلام ارادت قلبى دارم.
اگر خداى متعال به نسل کنونى ما، این توفیق را نداد که از شخصیتهایى مانند علامه طباطبایى و شهید مطهرى استفاده کند، اما به لطف خدا این شخصیت عزیز و عظیم القدر، خلاء آن عزیزان را در زمان ما پر مى کند.
بیانات رهبر معظم انقلاب دیدار دانشجویان شرکت کننده در اردوى آموزشى-پرورشى بسیج دانشجویى (۱۳۷۸/۰۶/۱۳)
سالگرد وفات عالم بزرگوار علامه محمد حسین طباطبایی
وظایف ما در این دوران حساس و افتخارآفرین چیست؟ اولاً جهاد به جان. تا وقتی که امام اشاره و اجازه نفرمودهاند آمادگی؛ و به محض اشاره کردن و اجازه دادن بسیج و حرکت و پایمردی و انشاءالله پیروزی. دوم جهاد با مال، با انفاق کردن و در راه خدا دادن و با زیادی نخواستن. دربارهی جهاد مالی من توضیحاتی خواهم داد و سوم جهاد به زبان، تبلیغات.
بر اساس درک عمیقِ واقعیتِ نابسامانِ اجتماعی، امام باقر(ع) موضع گیریِ خصمانه خود را در برابر قدرت های فکری و فرهنگی، یعنی شعرا و علمای خود فروخته - که آفرینندگان جو ناسالم فکر اجتماعند- بر ملا می سازد و
چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جدید از شما دور بودم و نتوانستم خود را به این راضی کنم که سال نو را آغاز کنیم و در این لحظات حساس از عمر با شما سخن نگویم ناچار برای اولین بار قلم بدست گرفتم و با شما حرف میزنم.
ساعتی پیش داشتم مطالعه میکردم به یک جمله رسیدم. در مورد این جمله زیبا فکر کردم و مناسب دیدم که نتیجه این ساعات فکر را که در آستانه شروع سال جدید بود برایتان بنویسم
دفاع مقدّس وسیلهای شد برای اینکه استعدادهای مکنون در انسانها، به شکل عجیبی بُروز کند. …مثلاً شهید باکری؛ ایشان در آغاز جنگ یک جوان دانشجو است که تازه فارغالتّحصیل شده؛ شما نگاه کنید در عملیّات بیتالمقدّس، در عملیّات خیبر، قبل آن در عملیّات فتحالمبین، این جوان یک فرماندهی زبدهی نظامی است که می تواند یک لشکر را، در بعضی جاها یک قرارگاه را حرکت بدهد و هدایت کند و کار کند. اینها معجزهی انقلاب است.
من به شما عرض می کنم، نگذارید یاد دوران دفاع مقدس از یادها برود. آمدن به این مناطق جنگی - چه در تعطیلات نوروزی و چه در دورهی سال؛ که بحمدالله حالا در دورهی سال هم کسانی از سرتاسر کشور به این مناطق مسافرت می کنند و این سرزمینها را زیارت میکنند - بسیار کار پسندیدهای است، کار درستی است، کار عاقلانهای است که ملت ایران میکند؛ خاطرهی این سرزمینها را زنده نگه دارید. این سرزمینها، این بیابانها، این رود کارون، این جادهی اهواز - آبادان یا اهواز - خرمشهر، این مناطق گوناگون که با اسمهای مختلفی امروز خودشان را به شما معرفی می کنند، اینها شاهد برترین فداکاریها و مجاهدتها و ازخودگذشتگیها بودهاند.
.... دشمنها می خواهند ما یادمان برود؛ می خواهند قضیهی دفاع مقدس از یادمان برود
بسم الله الر حمن الرحیم
هر چه داریم از شهدا داریم و این انقلاب حاصل خون شهیدان است.
به تاریخ ۱۹/۱۰/۱۳۵۹ شمسی ساعت ۱۰/۱۰ شب چند سطری وصیت نامه می نویسم شب ستاره ای به زمین می کشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است .
مادرجان! می دانی تو را بسیار دوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
ای مردم شهید پرور امیدوارم که راه حسین را ادامه دهید و نگذارید این درخت بزرگ انقلاب خشک شود. این انقلاب درختی است که احتیاج به خون دارد و من و شما باید این درخت عظیم را خون بدهیم و با خون های خود این درخت را آبیاری کنیم تا این درخت به رشد کامل برسد. همچنین از طرف دلیر مردان می گویم ما تا آخرین قطره خون ایستاده و نمی گذاریم امام تنها بماند.
سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او؛
بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیدم، و آن در این جمله خلاصه می شود:
(خدایا عاشقم کن)...
از اینکه بنده بد و گناهکار خدایم سخت شرمنده ام، و وقتی یاد گناهانم می افتم آرزوی مرگ می کنم، ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر)
... وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده اند بگذری، به « فرمانده » خواهی رسید، به علمدار.
اورا از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه می گویم چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است. مواظب باش، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می کنی. اگر کسی او را نمی شناخت، هرگز باور نمی کرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است.
ما اهل دنیا، از فرمانده لشکر، همان تصویری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم. اما فرمانده های سپاه اسلام ، امروز همه آن معیار ها را در هم ریخته اند.
حاج حسین را ببین، او را از آستین خالی دست راستش بشناس. جوانی خوشرو، مهربان و صمیمی، با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع. آنان که درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاکید کرده اند: شجاعت و تدبیر.