"بوکتاب"، کتاب قرض میدهد و قرض میگیرد
کتابخوانی در خیابان ایده ای جدید
کتابهایم را همه جا با خود میبرم
وقتی از او می پرسم خیلی اهل کتاب است یا نه قاطعانه می گوید نه! خودش را اهل کتاب و کتابخوان حرفهای نمیداند. روی هم رفته ۱۷ عدد کتاب داشته که به دلیل کار و درس هیچ کدامشان را تا آخر نخوانده است؛ اما کتاب هایش را دوست دارد و آنها را به دیوار اتاقش با میخ کوبیده است و باخودش به این طرف و آن طرف می برد. می گوید: «هرچیزی را که دوست دارم همراه خودم میبرم.» به ماشینش اشاره میکند و ادامه می دهد: «در ماشین بعضی از لباس هایم هست؛ چون لباسهایم را هم دوست دارم و باخودم جابه جا میکنم.»
شروع کار فقط با چهار صفحه کتاب
کارش را بعد از ماه رمضان امسال (سال 1394) شروع کرده است. یکی از دوستانش در ماه رمضان او را مجبور میکنند که برای خرید کتاب خاصی به بازار کتاب بروند و بعد از تلاشهای فراوان بالاخره به سختی کتاب را پیدا میکنند. دوستش میگوید حالا که تا اینجا آمدهایم یک کتاب هم تو بردار و بالاخره با اصرار رفیقش بعد از دیدن کتابها، کتاب سیری در نهج البلاغه شهید مطهری را برمیدارد. برداشتن این کتاب هم برمیگردد به ارادت و علاقه آقای شاکری به حضرت علی علیه السلام. خودش می گوید: «من قبلا بعضی قسمتهای نهج البلاغه را خوانده بودم اما نتوانسته بودم زیاد بفهمم و عمل کنم و همیشه افسوس می خوردم و با خودم میگفتم که چقدر خوب می شد که الان امام علی (ع) حضور داشتند! با این حال باز هم به قصد خواندن آن کتاب را برنداشتم. فقط نخواستم روی دوستم را زمین بزنم. وقتی به خانه رسیدم، چهار صفحه از کتاب را خوانده بودم و همان جا بود که حس کردم چقدر این کتاب زاویه دید من را باز کرد.»
مردم علی (ع) را نمیشناسند
می پرسم چه چیزی در این چهار صفحه شما را مجذوب کرد؟ و برایم قسمتی از متن کتاب را میخواند: «امام علی در جوامع غیر شیعی غریب نبود و در جوامع شیعه غریب است. کسی که در زمان حیاتش در غربت و تنهایی بوده رسالتش، حرف و کتابش هم در تنهایی و غربت است. من این جملات را واقعا با تمام وجود حس کردم! قبل از آن می گفتم: مردمی که نهج البلاغه را می خوانند لابد به آن عمل هم میکنند پس من هم اگر بخوانم و عمل کنم می شوم یکی مثل آنها؛ پس خیلی به دنبال آن نبودم. اما با خواندن این جملات فهمیدم کسی واقعا این چیزها را نمی خواند و عمل نمی کند؛ بنابراین هنوز هم امام علی (ع) در غربت و تنهاییست و اگر من بخوانم و عمل کنم مثل بقیه نمیشوم ؛ چون بقیه اطلاعی ازاین مفاهیم ندارند!» اینجاست که فکر می کند مردم راجع به قرآن هم همینطورند.
من هم مثل ادیسون احمق هستم!
بعد از این است که تصمیم میگیرد در زندگیاش یک کار ویژه بکند. برای همین وقتی یک شب با دوستانش در کافی شاپ نشسته، به فکر یک کار جدید میافتد: «فکر کردم من اگر روزی یک ساعت اینجا کتاب بخوانم خیلی خوب است.» و تصمیم می گیرد هرروز بیاید در این کافی شاپ که جای دنجی است روزی یک ساعت کتاب بخواند و از آنجا که همه کتابهایش را خیلی دوست دارد همه را همراه خودش میبرد: «اینجا باز به این فکر کردم که شاید یک نفر به من بگوید کتاب را به من قرض بده تا بخوانم و دیدم اگر کس دیگری در خواندن کتابها با من شریک شود، خیلی بهتر است از اینکه آن را تنهایی بخوانم.»
کم کم میفهمد که این کافه برای ایده او مناسب نیست: «با خودم فکر کردم شاید اینجا مزاحم کافهدار بشوم؛ بنابراین یک میز و صندلی شبیه همان کافه خریدم تا جلوی کافه با کتاب هایم بگذارم همان شب به دوستم علی گفتم یک کار احمقانه می خواهم انجام بدهم امیدوارم حرفی به من نزنی! وقتی جریان را گفتم دوستم علی گفت ادیسون هم وقتی می خواست کارش را انجام بدهد همه بهش میگفتند احمق! تو کارت را انجام بده شاید درست باشد من هم چند تا کتاب به تو می دهم.»
اعتماد مهمتر از کتابخوانی است
با همان ۴۰ عدد کتاب خودش و دوستش کار را شروع می کند تا بدون هیچ مدرک و پولی به مردم کتاب قرض بدهد و اسم کارشان را «بوکتاب» میگذارند. بوکتاب تلفیقی از بوک و کتاب است! در سه روز اول این کار ۴۰ عنوان کتابشان تمام می شود. روز دوم با هزینه شخصی به بازار می رود و کتاب می خرد و باز کتابهایش تمام میشوند و تصمیم می گیرد که دوباره هم کتاب بخرد؛ اما دفعه سوم که می شود، مردم شروع می کنند به پس آوردن کتابها و حتی هدیه آوردن کتابهای جدید.
این چرخه تکرار می شود و حالا حدود ۶۰۰ عدد کتاب دست مردم دارد. گاهی شده است خود مردم ۱۰ عدد کتاب می آورند و یک کتاب میبرند تا بخوانند و حتی گاهی هم ۷۰ عنوان کتاب آورده اند و چیزی نبردهاند. حسین از این که کتابهایش برگردانده نشود، ناراحت نمیشود؛ چون باور دارد کارش را انجام داده است: «کسی کتاب را پس نیاورد ناراحت نمی شوم؛ چون درجه اول برای من اعتماد مهم است. قرض دادن خودش یک ثواب دارد و اگر کتاب را نیاورد می شود هدیه. البته این را هم به آنها میگویم که برای من خیلی بهتر است کتاب را ببرید بخوانید اما اگر ماند هم هدیه من به شما . هدف اصلی من از این کار اعتماد و بخشش است که خیلی فراتر از کتابخوانی است! کتابخوانی کار خوبی است اما اعتماد مهمتر است.»
نگذارید کتابهایتان خاک بخورد
بوکتاب، ایده قرض و هدیه دادن کتاب است. گروه بوکتاب دوست دارند که کتاب برگردانده شود تا دیگران هم بتوانند بخوانند و استفاده کنند. آقای شاکری خاطرات جالبی دارد از مردم کتابخوان یا حداقل کتابدوست: «یک بار یکی از پسر بچه های تقریبا تپل با دوچرخه اش آمده و پرسیده: کتاب آشپزی دارید؟ میخواهم عکسهایش را نگاه کنم. گویا به غذا خیلی علاقه داشت.» یک بار هم خانمی کتابی که خیلی دوست داشته و تازه خریده را قبل از اینکه به خانه برسد به بوکتاب هدیه میدهد.
در همین میانه مصاحبه هم پیرمردی با او وارد صحبت می شود و چند تا کتاب شعر برمیدارد و می گوید می شود دیگر نیاورم؟ که آقای شاکری سعی میکند ایده بوکتاب را برایش توضیح بدهد؛ اما در آخر میگوید: «اگر هم نیاوردید ایرادی ندارد؛ اما نگذارید خاک بخورد و اگر بیاستفاده ماند بیاورید تا بقیه هم استفاده کنند.»
تنها ابزار کارم اینستاگرام است
قشنگترین لحظه های زندگی اش لحظه هایی است که دستی برای او کتاب می آورد. سند حرفش را هم با چشمهای خودم میبینم. دخترجوانی از دور با چند کتاب که اطرافش روبان صورتی پچیده نزدیک میشود. دیگر موقع رفتن است و نیمی از کتابها جمع شده اند؛ اما آقای شاکری با روی باز استقبال میکند و به سراغ صندوق عقب ماشین می رود تا قسمتی از کتابها را برای انتخاب آن خانم جوان برگرداند.
فکرهای زیاد و ایده های مختلفی در سر دارد: «همیشه میگویم هرکاری می خواهید بکنید به آن فکر کنید ببینید کار بهترش کدام است؟ نباید کار اشتباه را عادتمان بکنیم. هدف من از این میز و صندلی نشستن و کتاب خواندن است که امروز نشد بنشینم و کتاب بخوانم! کسی هم کتاب خواست بردارد و ببرد... گاهی شده روزهای جمعه بوده و دوستانم نبوده اند و تنها آمده ام.»
حسین شاکری سعی دارد جاهای دیگری هم فعالیت کند تا این کار گسترش پیدا کند. او حالا صفحه ای در اینستاگرام دارد که بیش از ۴هزار هوادار دارد. هوادارانی که از اینجا با بوکتاب قرار و مدار کتابخوانی میگذارند!
منبع: رجانیوز