نامهای که شهید لاجوردی برای فرزندش نوشت
يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۱۹ ب.ظ
پسر خوب و شیطونم! علاقهمندم هرچه زیادتر بازی بکنید و زورتان زیادتر بشود و همه زورهایتان را جمع بکنید تا وقتی من آزاد میشوم، با هم یک کشتی جانانه بگیریم.
به گزارش فارس، شهید بزرگوار «سید اسدالله لاجوردی»، از شهدای انقلاب اسلامی است که مبارزاتش علیه نفاق او را به سرسختترین دشمن منافقان تبدیل کرده بود. همین سرسختی و عزم راسخ او برای پاکسازی حریم حق از باطل، کینه او را در دل منافقین گذاشت تا بالاخره در نخستین روز شهریور ۷۶ ، این مجاهد راه خدا و اسلام، به ضرب گلوله کینهتوزان به شهادت رسید.
اما او که در راه مبارزه برای خدا، صلابتی عجیب داشت، در برابر فرزندان و خانوادهاش آنچنان خاضع، مهربان و با عطوفت رفتار میکرد که شاید حتی آن زمان، فرزندانش هم تصور نمیکردند پدر در بیرون از خانه و در برابر دشمنان اینچنین سرسخت است.
شهید لاجوردی در دوران مبارزاتش پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، چندین بار به دست ساواک دستگیر شد و زندانیهای طولانی را گذراند. اما در زندان و اسارت نیز از تربیت فرزندان غافل نشد و حتی به جزئیترین مسائل زندگی نیز بسیار با دقت و حساسیت توجه داشت و آنها را دنبال میکرد.
این پدر مهربان از درون زندان برای فرزندان و همسرش نامههای زیادی نوشته که امروز به عنوان اسنادی از عشقورزی پدری مبارز به خانوادهاش در حافظه انقلاب به ثبت رسیده است. نامه زیر که توسط حسین لاجوردی، فرزند بزرگ شهید لاجوردی در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفته، نمونهای از عشقورزی این پدر به فرزندانش است:
بسمالله الرحمن الرحیم
پسر بسیار زرنگ و خوبم؛ انشاءالله که حالتان خوبست و دل کوچولویتان از دست شما راضی است؛ حسن جانم! حالا که شما بزرگ شدهاید انشاءالله منهم تا یکماه دیگر میآیم و شما را از نزدیک میبینم و با شما کشی میگیرم اما باید مواظب باشید وقت کشتی گرفتن پدر جانرا زمین نزنید.
حسن بابا! من از حسین آقا میخواهم وقتی شما قل اعوذ برب الناس را میخوانید، همراه با خواهرجان و داداشی جونها و مادرجان برای شما کف بزنند.
پسر خوب و شیطونم! این روزها هوا کمکم گرم میشود و وقت بازیهای دستهجمعی با دیگر دوستان میرسد. علاقهمندم هرچه زیادتر بازی بکنید و زورتان زیادتر بشود و همه زورهایتان را جمع بکنید تا وقتی من آزاد میشوم، با هم یک کشتی جانانه بگیریم.
حسن جانم! هرچه میتوانید بازی و شیطونی بکنید و از طرف من، عمه بتول را یک گاز یواش بگیرید.
پسرم خداحافظت، پدر جانت که یک دنیا دوستت دارد.
۲۴ اسفند ۵۲
۹۴/۰۶/۰۱