خود را در شهادت لاجوردی مقصر می دانم!
سخنان ناطق نوری چند ماه پس از شهادت لاجوردی
خود را در شهادت ایشان مقصر می دانم!
تاریخ انقلاب - عطیه محمدی: «او هم قبل از انقلاب در زندان بود و هم بعد از انقلاب». این تعبیری است که حجت الاسلام ناطق نوری از قول همسر شهید لاجوردی بیان می کند. آشنایی ناطق نوری با شهید لاجوردی به روزهای مبارزات پیش از انقلاب باز می گردد. همین آشنایی بعدها سبب شد که لاجوردی به پیشنهاد ایشان دوباره به زندان بازگردد، اما این بار در نقش زندان بان! متن زیر بخش هایی از سخنان حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری است که در چند ماه پس از ترور شهیدلاجوردی در مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایراد شده است.
ناطق نوری در این سخنان از اولین همکاریش با لاجوردی در جریان پرونده محاکمه گروهک فرقان می گوید، که در نهایت تلاش های شهید لاجوردی برای بازگرداندن افراد فریب خورده این گروهک، از آنها رزمندگانی می سازد که بعدها در جبهه نشان شهادت زیبنده سینه شان می شود.
********
اول لازم است تاکید کنم ضمن اینکه شهادت مظلومانه لاجوردی، برای دوستان بسیار غمبار بود، ولی وقتی من خبر شهادت ایشان را شنیدم، در کنار این غم و تأسف و تأثیر، نکته دیگری هم به ذهنم رسید و آن اینکه جز شهادت چیز دیگری زیبنده لاجوردی نبود. واقعاً در بستر مردن در شأن این بزرگوار نبود. او هم این را نمیطلبید، تاریخ پر افتخار سیاسی و مبارزاتی او هم این طور اقتضا نمیکرد. آنچه که زیبنده او بود و به قامت او رسا، همین لباس شهادت بود، با این شکل مظلومانهاش که رخ داد. خوشبختانه مردم قدرشناس ما در تشییع پیکر این شهید بزرگوار، ارادت و قدردانی خود را نسبت به این چهره خدمتگذار نشان دادند.
مرد شکست ناپذیر
من از خیلی وقت پیش از انقلاب، در دوران آغاز مبارزات نهضت امام، با مرحوم شهید لاجوردی آشنایی داشتم، هر چند خیلی پیش نمیآمد که از نزدیک با هم کار کنیم و آشنایی بیشتری داشته باشیم. قبل از انقلاب پروندههایی که ایشان در ارتباط با آنها گرفتار می شدند غیر از پروندههایی بود که گاهی من گرفتار میشدم، معمولاً هم پرونده نبودیم، اما به هر حال مقاومت شهید لاجوردی در دوران مبارزات، به خصوص بعد از دستگیریها و شکنجهها، آنچنان بود که ایشان به عنوان مرد شکست ناپذیر معروف شده بود.
به نظر من در زندان، مأمورین شکنجه ساواک یقین پیدا کرده بودند که نمیتوانند اعترافی از ایشان دربیاورند. بار دوم دستگیری شکنجه سختی به ایشان دادند که آثارش تا پایان عمر پر برکتش در بدنش بود. بر کمر ایشان اثر گذاشته بود، بر مفاصل ایشان اثر گذاشته بود. آثاری که روی گردن ایشان بود، تا همین اواخر نیز ایشان را وادار به معالجه و استفاده از گردنبندهای طبی می کرد. اینها همه آثار همان شکنجهها بود.
بار سوم که ایشان را گرفتند، جز دادن زندان طولانی، کار دیگری از دست مأمورین شاه برنمیآمد. آنها میدانستند که از او نمی توانند چیزی در بیاورند. او واقعاً به عنوان مرد شکست ناپذیر در بین مأمورین و انقلابیون معروف بود.
قبل از بسیاری از بزرگان پی به جریان نفاق برد
بعد از انقلاب، با درک بسیار بالایی که داشت، فهم خیلی خوبی که از دین داشت، شناختی که از گروهکها در زندان پیدا کرده بود، واقعاً مصداق این آیه بود که والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا.
او قبل از بسیاری از بزرگان و مبارزین، در زندان پی به جریان نفاق برد. هنوز کمتر کسی به اینکه منافقین از نظر ایدئولوژی و از نظر اعتقادات منحرفند، پی برده بود و بر این امر آگاه شده بود که گرچه دارند با شاه مبارزه میکنند، ولی اعتقادات درستی ندارند. شهید متفکرمان مطهری«رحمتاللهعلیه» پیشتاز این تفکر بود و اینها را خوب شناخته بود. مرحوم لاجوردی در زندان از پیشتازان این شناخت بود و خیلی زود به انحراف اینها پی برد و در همان زندان شروع به افشاگری کرد.
ایشان به خاطر افشاگری علیه جریان نفاق، غیر از شکنجههای مرسوم، شنکنجه روحی هم میشد و بارها از طریق منافقین بایکوت شده بود، اما این چیزها روی اراده و اعتقاد او تأثیر نمیگذاشت. از خصوصیات مرحوم لاجوردی این بود که اهل بحث بود، اهل منطق بود و با همین جریانهای انحرافی هم وارد بحث می شد. وحشت آنها به این دلیل بود که در مناظره و بحث حریف او نمیشدند، چون معانی و معارف دین دستش بود، معانی اسلامی دستش بود، مکاتب مختلف را خوب میشناخت و مطالعه کرده بود. بنابراین به عنوان یک آدم مسلط بر اعتقادات و مسائل ایدئولوژیکی، مسلط بر مکاتب و مسلکهای مختلف وارد میدان بحث می شد. خیلی پرحوصله بود. اصلاً بر خلاف آنچه که بعضیها با نگاه کردن به چهره ایشان فکر می کردند، آدم خشنی است(و این هم یکی از وجوه مظلومیت اوست)، عصبانی نمی شد. ایشان پر حوصله، مقاوم، پر صبر و با اخلاق برخورد می کرد.
وقتی جریان انحرافی فرقان، پس از انقلاب با ترور شخصیتها خودش را نشان داد و فرقانیها دستگیر شدند، مسئولیت محاکمه آنها به عهده من افتاد. مرحوم شهید مظلوم بهشتی از من این را خواست. به ایشان گفتم، «اگر قرار است من محاکمه کنم، پس باید دادستانش را خودم انتخاب کنم، چون فقط نمیخواهم افراد فرقانی را محاکمه کنم. اعتقاد من این است که باید ایدئولوژی فرقان را به محاکمه کشاند، نه افرادی را که چه بسا گول خورده و منحرف شدهاند. اگر این حرکت شود می تواند بازتاب خوبی داشته باشد و جلوی انحراف جوانها را بگیرد. بنابراین دادستانش را خودم باید انتخاب کنم». ایشان فرمودند: «خودت انتخاب کن». من تنها کسی که به فکرم رسید که میتواند دادستان این پرونده باشد، مرحوم لاجوردی بود. یک روز به بازار رفتم. در همین مغازهای که شهید شد، مشغول کار بود. یادم هست که در آن دیدار، این تعبیر را کردم و گفتم، «آقایلاجوردی! برای من یک خوابی دیدهاند. من هم خوابی برای شما دیدهام. خوابی که برای من دیدهاند این است که گفتنهاند بیا بشو حاکمشرع این پرونده. خوابی که من برای شما دیدهام این است که شما دادستان این پرونده باشید و با هم کار کنیم»
ابتدا قبول نکرد و گفت: «من حافظهام خیلی اجازه نمیدهد.» واقعاً معتقد بود که شکنجههایی که شده، رویش اثر گذاشته است.» گفتم: «نه! اتفاقاً من نمیخواهم چیزی را حفظ کنید، من میخواهم یک آدمی باشید که این گروهکها را محاکمه ایدئولوژیک میکند.» ایشان بزرگواری کرد و حکم دادستانی ایشان را هم گرفتیم.
اساساً ورود آقایلاجوردی به حوزه قضاییه از اینجا شروع شد و مسببش بنده بودم. حالا اگر شهادت لاجوردی خسارتی بود، یک عاملش من هستم! خدماتی که لاجوردی در زمینه برخورد با مجرمین در این کشور کرد، کمتر کسی کرد. انشاءالله که من هم در این ثواب شریک و سهیم هستم. بزرگواری کرد، قبول کرد و وارد میدان شد.
با حوصله توی بندهای زندانیان و متهمین میرفت و از سر شب تا صبح، با رفاقت و خوشی و شوخی و خنده، با این بچهها مباحثه میکرد. همینهایی که به عنوان جریان فرقان متهم ما بودند، در زندان بودند، ایشان اینگونه برخورد میکرد. در یک جمله بگویم کار به جایی رسید که از همین فرقانیها که به عنوان محارب شناخته شده و به یک معنا مهدورالدم بودند، عده زیادی برگشتند، چون ما میخواستیم جوانهایی که منحرف شده و گول اینها را خورده بودند، نجات پیدا کنند و لذا از همان آغاز جریان محاکمه ایدئولوژی آنها را به محاکمه کشاندیم.
زحمات مرحوم لاجوردی و جلسات بحث و مناظرهاش با آنها که گاهی از سر شب تا صبح و گاهی از صبح تا شب توی سلول طول میکشید، سبب شد که از همین بچههای اغفال شده توسط جریان فرقان، آدمهایی ساخته شوند که به جبهه رفتند و به شهادت رسیدند. اینها در همان زندان و به دست لاجوردی متنبه شدند و برای اینکه جبران کارهای قبلی خود را بکنند، آمدند، داوطلب شدند و به جبهه رفتند و جزو شهدای ما شدند. بعضی از اینها جذب سپاه شدند و بعضی هم در دادستانی همکاریشان را با لاجوردی تا آخر ادامه دادند. اینها هدایت شدند و آمدند و به خیل امت اسلامی پیوستند. واقعاً شاید کسی قدر این کارهای لاجوردی را ندانست. اغلب نمیدانند چه کارهای عظیمی برای هدایت جوانان کرد.
بعد از انقلاب، خودش، خودش را زندانی کرده بود!
ایشان در مقام دادستان انقلاب، شب و روز در زندان بود. تعبیری از خانم ایشان شنیدم که تعبیر درستی بود. ایشان میگفتند، «او هم قبل از انقلاب زندانی بود و هم بعد از انقلاب. قبل از انقلاب شاه زندانیاش کرد، بعد از انقلاب، خودش، خودش را زندانی کرده بود!» همیشه آنجا بود. در دوره دادستانیاش، گاهی صبحهای زود میرفتم اوین که به پروندهها رسیدگی کنم و میدیدم آقای لاجوردی که روز قبل یکسره کار کرده، شب هم با اینها مباحثه کرده و دارد از شدت خستگی از پا در میآید، شش صبح آمده و لباسهایش را شسته و دارد میبرد بیرون که روی طناب بیندازد تا خشک شوند. آدمی بود پرکار و برخوردش با همه حتی با منافقین، عاطفی بود.
واقعاً دو هزار نفر از اینها توی سالن جمع میشدند و ایشان تنها و بدون هیچ محافظ و سلاحی، بی هیچ واهمهای وارد سالن میشد و بین اینها مینشست، گاهی با آنها شوخی و گاهی هم بحث جدی میکرد. با اینها این جوری برخورد میکرد که حتی المقدور آنهایی را که میشود هدایت کند و نجات بدهد. همواره به فکر هدایت جوانها بود. در دوره دادستانی و بعدها که مسئولیت زندانها را به عهده گرفت، در همان روزهای اول بود که آمد پهلوی من و وضع زندانها را بیان کرد.
ایشان در همان دوره دادستانی، در اوین کارگاههایی را راه انداخت و همه زندانیان در آنجا مشغول کار و کسب درآمد شدند. کارگاه نجاری راه انداخت، کارگاه خیاطی راه انداخت، کارگاههای مختلفی را راه انداخت. من خودم برای بازدید میرفتم. انصافاً برای نجات و تأمین معاش اینها هم خیلی زحمت کشید. دورهای هم که مسئولیت اداره زندانها را به عهده گرفت، نگران سرنوشت آنها بود. ابتدا از زندان اطفال شروع کرد که در زیباشهر بود. اگر اشتباه نکنم، از آنجا بازدیدی کرد و بعد آمد و گفت، «خیلی وضع رقتباری دارند، باید به وضع اینها رسید.»
موقعیت بالائی داشت و همه به او احترام میگذاشتند. از مردم و خیرین خیلی پول میگرفت تا بتواند به زندانها سروسامانی دهد؛ کمک کند؛ جاهایی را درست کند که آنهایی که زندانهای طولانی دارند، زن و بچههایش بیایند و با آنها دیدار کنند. حتی برای حفظ شئون شرعی و اینکه اینها بتوانند ارتباطشان را با شوهرهای خودشان داشته باشند، شرایط مناسبی را فراهم کرده بود. واقعاً یک انسان به معنای واقعی عاطفی، با درک و فهم بالا و متفکر بود و شناخت دینی بسیار خوبی داشت. از خصوصیات دیگر مرحوم لاجوردی ساده زیستی بود. توی زندان که آنطور زندگی میکرد، در خانه هم همینطور بود، با بچههایش هم همینطور برخورد میکرد. زندگی بسیار سادهای داشت. حقیقتاً آدم غبطه میخورد. من که به کرات از خدا میخواستم این روحیه مرحوم لاجوردی را به من هم بدهد. آدم غبطه میخورد به حالات او. به مظاهر دنیا، به معنای واقعی کلمه بی اعتنا بود. مغازه را رها کرد، بلند شد و آمد و هر جا که به او مأموریت دادند، پذیرفت و به وظیفهاش عمل کرد.
او را متهم به بازاری بودن می کردند
دادستانی و مسئولیت زندانش، وقفهای به وجود آورد. در این مدت هم باز رفت توی زیرزمین خانهاش نشست و مشغول خیاطی شد. انگار نه انگار که آقای حاج اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب بوده است که این همه مدت خدمت به نظام کرده. ذرهای توقع از نظام و از مسئولین نداشت. خدایی میاندیشید و ملکوتی بود. مرحوم لاجوردی غیر از اینکه خودش ساده زیست بود، اساساً از همان سالهای قبل از انقلاب؛ طرفدار فقرا و محرومین بود. زندگیاش هم به شکل آنها بود و به همین دلیل اثر میگذاشت. مرد عمل بود، مرد اجرا بود، طرفدار فقرا بود، با تکاثر و تراکم ثروت برای افراد و سودجویی و سرمایههایی کلان از هر طریقی فراهم کردن، به شدت مخالف بود. با کاخ نشینها سر سازگاری نداشت. بعضیها او را متهم به بازاری بودن میکردند. بازاری هم که میگویند، متأسفانه خیال میکنند یعنی کسی که به دنبال تکاثر و ثروت و سرمایهداری و حمایت از پولدارهاست. او اصلاً داخل این قضایا نبود.
بعضی از دوستان میگفتند که آقا سید اسدالله در حمایت از فقرا و محرومین و بی اعتنایی به متکاثرین و کسانی که به دنبال تکاثر ثروت و پول هستند، خیلی افراطی فکر میکند. این از خصوصیات و روحیات مرحوم لاجوردی، اعلیالله مقامه بود.
نکته دیگری که میخواهم در مورد این شهید بزرگوار به آن اشاره کنم، اطاعت از مقام ولایت است. او مطیع محض و بیادعای امام بود و پس از رحلت امام رحمه الله علیه، همین تقید و اطاعت را نسبت به مقام معظم رهبری داشت این بود که در برابر دستور ولایت، هیچجای گفتگو و بحث نیست. مرحوم لاجوردی بسیار اهل مطالعه و تحقیق بود، اما در عین حال که خودش اهل نظر و اهل فکر بود، آن جایی که بحث اوامر و دستورات ولایت میشد، کاملاً مطیع بود و نظرات خود را کنار میگذاشت.
یکی از خصوصیات دیگر مرحوم لاجوردی، آزادگی و صراحت لهجهاش بود. به هیچ وجه نسبت به احدی وابستگی نداشت. بنده سالیان سال، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، او را میشناختم؛ به خصوص بعد از انقلاب که از نزدیک با هم کار میکردیم و صراحتاً میگویم که به هیچ وجه اهل تملق نبود. اگر هم به این نتیجه میرسید که در بنده و امثال بنده، نکته قابل نقدی وجود دارد، صریحاً میگفت. بسیار محجوب بود، اما ذرهای تملق در او راه نداشت. صریحاللهجه بود و سلامت نفس داشت.
من اگر بخواهم ایشان را در یک عبارت توصیف کنم، باید بگویم که مرحوم لاجوردی مبارزی ساده زیست، مخلص و ولایتپذیر بود.
در این مورد هم که گاهی میپرسند آیا صحیح است که ایشان از دولت حقوقی نمیگرفت؟ باید در پاسخ بگویم که این حرف باید درست باشد. من تأیید میکنم حداقل در آن دورهای که با هم کار کردیم، حقوق نمی گرفت. اساساً این طوری بود که فقط از درآمد محدود مغازهای که با اخویاش داشت زندگیشان را اداره میکرد. اگر اهل این حرفها بود و یک منبع حقوقی و درآمدی داشت که بعد از بیرون آمدن از کار، نمیرفت توی زیرزمین نمینشست و خیاطی نمی کرد.
خداوند روح این مجری شریعت را با صاحبان آن محشور کند و او را ماجور فرماید.