کتاب "داستان سیستان" - 10 روز با رهبر - قسمت دوم
ده روز با رَه بر
کتاب داستان سیستان، یادداشت های شخصی رضا امیرخانی است که به سفر رهبری به سیستان و بلوچستان در سال 1381 مربوط می شود. سعی می کنیم در چند قسمت نکات جالب این کتاب منتشر کنیم که هم استفاده کنید و هم ترغیب بشوید که کتاب را بخرید و بخوانید.
نویسنده از تعداد نامه ها و سیستم بررسی آنها متعجب می شود: «روز اول سفر در استادیوم، 10500 نامه جمع شده است! ... نامه ها را جمع می کنند، یک گروه بیست - سی نفره نامه ها را می خوانند و در رده های موضوعی مختلف دسته بندی می کنند. و بعد موضوعات را می برند روی نمودار. ... این کار چنان با سرعت انجام می شود که همان شبِ اول، ره بر نمودار تنوع موضوعی نامه ها را می بیند.
تعداد نامه های روز اول در دیدار عمومی، 10500 عدد، در دیدار مجمع غدیر 2000 عدد، در مقر اقامت 2600 عدد و در سایر موارد 415 نامه بوده اند. از این تعداد نامه های مربوط به درخواست های معیشتی 4000 عدد، اشتغال 1000 عدد، کمیته امداد 800 عدد، درخواست مسکن 600 عدد،...»
در جای دیگر کتاب نویسنده از بعضی دوستان شیعه گله می کند: «نوبت می رسد به یکی از مولوی های اهلِ سنت. یکی از میان جمعیت فریاد می کشد، فرج آقا امام زمان صلوات! بعضی ها انگار لج می کنند و تاکید ره بر برای دوری از محالِّ اختلاف را نشنیده می گیرند. عیب ندارد، این صلوات را قبل از آمدن دوستان شیعه بفرستند.»
یک جمله جالب که به عنوان گاف توسط یک مهمان در جلسه رهبری مطرح می شود: «یک بالا می آید و خیلی با صلابت شروع به صحبت می کند که بنده محقق و اندیشمندی بیش نیستم! ما خنده مان می گیرد، اما به روی خودمان نمی آوریم.»
در قسمتی از کتاب از شخصی جمله ای نقل می کند که پاسخ رهبری بسیار جالب و راهگشاست. «... از هنر می گوید که غذای روح است و نمی شود گرسنه گی کشید، از موسیقی مقامی استان و تیاتر و هنرمندانی که خلوت گزیده اند به سبب ناملایمات زمانه... .
آقا بعدتر در صحبت هایش به یکایک صحبت های حضار استناد می کند و جواب می دهد. از جمله در مورد این آقای ارجونی می گوید: «البته درست است که هنر غذا است، اما غذا هم حلال و حرام دارد!»»
در قسمت بعدی حاشیه های دیگری را نقل می کند: «مولوی دیگری می گوید: خداوند شما را برای همیشه حفظ کند. آقا می خندد:«برای همیشه که نمی شود!»»
«سومی می گوید که من دو بار خواب شما را دیدم در ایران شهر، یک بار شما گفتید که چرا مشکلت را با من در میان نگذاشتی؟ و بار دوم من گفتم، آقا من تلفن شما را ندارم. یک شماره ی سه رقمی را تصحیح کردید به چهار رقمی. بعد آقا خندید و گفت بالاخره توی خواب شاید بتوانیم ان شاءالله مشکلات مردم را حل کنیم. البته اثبات شیی نفی ما عدا نمی کند . یعنی در بیداری هم شاید بتوانیم!»
در چند جای کتاب هوشمندی رهبری را در برخورد با مذاهب دیگر را نشان می دهد. از جمله: « از رکوع رکعت اول که بلند می شویم، ناخودآگاه همه می خواهیم برویم به سجده که می بینیم ره بر هنوز ایستاده است. آقا در قیام بعد از رکوع ذکر طولانی تر از اذکار معمول ما می خوانند....»
در ادامه نکات جالبی در مورد فزندان رهبری نقل می کند: «پنهانی ردشان را گرفتیم. دو جوان لاغراندام می رفتند داخل مغازه ها، قیمت می کردند، چانه می زدند و واقعیت آن است که چیزی نمی خریدند... با خودشان و خانم هاشان آرام آرام می گفتند: "این جا هم گرانی است!" خدای بزرگِ من! شکر می کنم تو راکه در مملکتی می زیم که فرزندان بزرگترین مسؤولش مانند مردم عادی در بازار راه می روند.....
بعد تر از کسی می شنوم که ره بر به فرزندانش گفته است که کار اقتصادی عیب نیست، کار مرد است. اما اگر شما می خواهید واردِ کار اقتصادی شوید، به من بگویید، چون مدیر ثبت احوال با من آشناست. اول شناس نامه تان را باطل می کند، بعد شناس نامه ای جدید برای تان صادر می کند، با نام پدر ی جدید و نام خانوادگی جدیدی... مؤمن در هیچ چارچوبی نمی گنجد...»
تا این جای کار 200صفحه از کتاب را برایتان گفتم.(البته فقطه جملاتی منتخب از کتاب) چقدر خوب میشد هر کدام از ما که کتابی یا مطلبی را می خواندیم به صورت خلاصه و یا نکات برجسته اش را منتشر می کردیم تا اشتیاق دیگران را در زمینه مطالعه بالا ببریم. پیگیری کنید ان شاالله ادامه دارد...
همچنین ببینید: سایت حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری