خدایا مرا لحظه ای به خود وامگذار چرا که حجاب ها قلبم را گرفته و نمی گذارند تا تو را ببینم اما با تمام اوصاف از تو می خواهم که مرگ پرافتخاری که همانا شهادت نظیر مردان پاک است نصیبم گردان زیرا که میدانی امثال ما از مردن هراسی ندارند و پنداری چون شمع ذوب می شویم اما از این می ترسیم بعد از ما ایمان را سَر ببُرند و اگر هم نسوزیم که روشنایی می رود و جای خود را به شب می سپارد چه باید کرد هم بایستی امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم که فردا شهید نشود، خدایا، بارالها نکند وارثان خون شهیدان در راهشان گام نزنند خطابم بیشتر با دولت مردان ماست که نکند شیطان های کوچک با خون این فرزندان عزیز خان شوند و نکند زمینِ خونرنگ به تسخیر هواداران نیرنگ درآید و شهادت این عزیزان پایگاه دنائت آنها شود و درخت فداکاریشان را صاحبان ریاکاری بهره جویند و بالاخره ثمره جنگ یارانمان به چنگ فرنگی مسلکان افتد و خونین کفنان در غربت بمیرند تا خوش باوران غرب کام گیرند، نه، نه خدایا، پروردگارا هرگز، هرگز.
کتاب «من زندهام» خاطرات دوران چهار سالهی اسارت خانم معصومه آباد در زندانهای رژیم بعث صدام است. روایت کتاب از دوران کودکی نویسنده آغاز و با بیان بخشهای مهمی از نوجوانی وی ادامه پیدا میکند. کتاب، با بیان نقش و تأثیر انقلاب اسلامی بر زندگی و شخصیت خانم آباد به دورهی دفاع مقدس، اسارت و آزادی او و سه بانوی آزادهی دیگر، به پایان میرسد.
سی و چند روز بیشتر از حملهی رژیم بعث به ایران نگذشته بود که چهار نفر از دختران امام خمینی دست نامحرمان اسیر شدند! «بناتالخمینی» عنوانی بود که سربازان صدام به چهار بانوی امدادگر ایرانی داده بودند.
بعثیها اول که ماشینشان را محاصره میکنند، از خوشحالی پایکوبی میکنند و پشت بیسیم به فرماندهانشان اعلام میکنند که دختران خمینی را گرفتیم! بعدتر برخی دیگر از افسران بازجو به این بانوان غیرنظامی میگویند از نظر ما شما ژنرالهای ایرانی هستید!