تازه جنگ به پایان رسیده بود حاجی برای مراسم حج به مکه رفت. وقتی بازگشت از اوضاع سفر پرسیدم. با خوشحالی گفت:« با گروه جانبازان رفته بودم، چنان درسی از آنها گرفتم که ای کاش قبلاً با اینها آشنا شده بودم بارها و بارها گریستم، به خاطر تحول و حماسهای که در اینها میدیدم. به یکی از جانبازانی که نابینا بود گفتم: «دوست نداشتی یک بار دیگر دنیا را ببینی؟ حداقل انتظار داشتم بگوید:«چرا یکبار دیگر میخواستم دنیا را ببینم. اما او پاسخ داد:
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری اراک امروز، سید علی اکبر ابراهیمی جانباز دفاع مقدس از خاطرات مجروح شدن خود می گوید :
من حدود چهار بار مجروح شدم، کلاس چهارم ابتدایی بودم از مدرسه فرار کردم و چون سنم قانونی نبود شناسه ام را دست کاری کردم و به جبهه رفتم . آن روزها عشق و عاشقی یک معنی دیگری داشت و بچه ها جور دیگری عاشق ولایت و رهبری بودند.
در یک عملیات دو ترکش به ران پایم خورد و آمدم عقب، یک ماهی بستری بودم و خوب شدم و دوباره به جبهه رفتم.
در عملیات دیگری شیمیایی شدم و در کانون شهر صنعتی اراک بستری بودم و بعد از این که خوب شدم مجددا به جبهه بازگشتم و در مرتبه سوم مجروحیتم منجر به شهادتم شد.
در عملیات کربلای 5 من ضربه مغزی شدم و از آن جا من را به معراج الشهدای خرمشهر هدایت کردند و 48 ساعت در معراج الشهدای خرمشهر بودم. بعد از اینکه دو روز در سردخانه بودم به هوش آمدم و باز از رو نرفتم و دوباره به خط مقدم رفتم.