اندیشه های تمدن ساز

باید همه احساس کنند که مسئولیت ایجاد تمدن اسلامیِ نوین بر دوش آنهاست. رهبر معظم انقلاب

اندیشه های تمدن ساز

باید همه احساس کنند که مسئولیت ایجاد تمدن اسلامیِ نوین بر دوش آنهاست. رهبر معظم انقلاب

جنبش letter4u

Reba.ir

اندیشه های تمدن ساز

من با اطمینان کامل می‏گویم: این هنوز آغاز کار است، و تحقق کامل وعده‏ ی الهی یعنی پیروزی حق بر باطل و بازسازی امت قرآن و تمدن نوین اسلامی در راه است:
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»
نشانه‏ ی این وعده ی تخلف‏ ناپذیر در اولین و مهم‏ترین مرحله، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و بنای بلندآوازه ی نظام اسلامی بود که ایران را به پایگاه مستحکمی برای اندیشه ی حاکمیت و تمدن اسلامی تبدیل کرد.
پیام رهبری به کنگره عظیم حج - 17/09/1387

کانال ما در سروش:
http://sapp.ir/tamadonsazan

ولی زبان هرگز سُر نمی خورد

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۵ ق.ظ

روزی مردی مقدس داشت برای دیدار دوستش از منزل خارج می شد که ناگهان دم در منزلش با دوست محبوب دوران کودکی اش برخورد کرد که برای دیدار او امده بود.

مرد مقدس گفت :خوش آمدی ، ولی تمام این سالها کجا بودی؟ بیا تو! ببین من قول داده ام که دوستم را ببینم و به عقب انداختن ان اکنون دشوار است، پس لطفا در خانه من استراحت کن . من تا یک ساعت دیگر بر می گردم.

زود می آیم تا بتوانیم گپ مفصلی بزنیم . من سالهابود که انتظار می کشیدم تا تو را بار دیگر ببینم.

دوست پاسخ داد: آه نه، بهتر نیست من هم با تو بیایم؟ ولی لباسهایم بسیار کثیف هستند. اگر فقط بتوانی یک دست لباس تمیز به من بدهی، می توانم لباس عوض کنم و با تو بیایم.

مدتی پیش شاه به آن مرد مقدس لباسی بسیار با ارزش بخشیده بود و او آن را برای موقعیتی ویژه نگاه داشته بود. با خوشحالی آنها را آورد.

دوستش آن دستار اعلا، کت و شلوار فاخر و ان پیراهن زیبا را پوشید و آن کفش های عالی را برپا کرد. خودش شبیه شاه شده بود. مرد مقدس با نگاه کردن به او قدری حسودیش شد، در مقایسه با او، خودش یک خدمتکار به نظر میرسید!

در فکر شد آیا اشتباه کرده که بهترین پوشش را داده و احساس حقارت می کرد. فکر کرد که حالا تمام توجهات به سمت آن دوست می رود و او خودش چون یک خدمتکار به نظر خواهد آمد: امروز به دلیل لباس خودم به نظر یک گدامی آیم.

سعی کرد ذهنش را آرام کند با این فکر که او یک مرد خداست، کسی که از خدا سخن می گوید و از روح و از چیزهای والاتر و شریف تر: در مجموع، اهمیت یک دستار اعلا و یک لباس فاخر در چیست؟ بگذار همانگونه که هست باشد، چه فرقی دارد؟ ولی هر چه بیشتر سعی کرد خودش را در مورد غیر مهم بودن آن لباس قانع کند، ذهنش بیشتر وسواس  آن لباس و ان دستار را می گرفت. در سطح می کوشید با دوستش در مورد مطالب دیگر مکالمه کند، ولی در درون، ذهنش دور ان دستار و لباس گشت می زد. در راه، با وجودی که با هم راه می رفتند، رهگذران فقط به دوستش نگاه می کردند، و نه به او. احساس افسردگی می کرد.

به منزل دوست رسیدند و سپس او را به جمه چنین معرفی کرد: این دوست من جمال است، دوست دوران کودکیم. مردی بسیار دوست داشتنی است. و ناگهان از دهانش پرید، و گفت: لباس ها آن ها مال من هستند.

دوستش وارفت! میزبان نیز در شگفت شد: این چه نوع رفتاری است؟ آن مرد مقدس نیز دریافت که حرفی بسیار نا به جا زده است، ولی دیگر دیر شده بود. او از این کارش پشیمان شده بود. او از این کارش پشیمان شد و به همین سبب، ذهنش را حتی بیشتر سرکوب کرد.

وقتی از خانه بیرون می آمدند، از دوستش معذرت خواهی کرد.

دوست گفت: من حیرت کردم چطور می توانی چنین چیزی بگویی؟

مرد مقدس گفت: متاسفم. از زبانم در رفت. زبانم سر خورد.

ولی زبان هرگز سر نمی خورد. گاهی کلامی به طور ناخود اگاه به دهان می آید ولی آن نیز فقط وقتی اتفاق می افتد که چیزی در ذهن بوده است. زبان هرگز خطا نمی کند.


برگرفته شده از raheaftab.blog.ir

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۰
م. هوشیار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">